دیلمستان بزرگ ( منطق کنونی دیلمیان، نام ایالت بزرگ زمان باستان)

 

فهرست مندرجات

۱ موقعيت جغرافيايي ديلمستان

۲ زبان مردم ديلمستان

۳ گذري بر تاريخ ديلمستان

۴ دیلمیان کی‌اند و دیلمستان کجاست؟

۵ درياي ديلم يا ديلمستان ، نامي كهن براي خزر

۶ چرا بسياري از مردم ديلمستان زبان خود را تاتي مي نامند؟

 

 

موقعيت جغرافيايي ديلمستان

 

   ديلمستان منطقه اي كوهستاني است كه گستره آن كوهستان جنوب گيلان،

مناطق ديلم نشين غرب مازندران و مناطق شمالي استان قزوين را در بر مي گيرد. كه از شمال به سراوان رشت ، از جنوب به قزوين ، از غرب به كوه هاي تالش و از شرق به كوههاي غرب مازندران منتهي مي شود.

 

 بسياري از نويسندگان حدود ديلمستان را تا گرگان گفته اند و در

اين مورد نظرات متفاوت است.ولي آنچه قابل تصور است ، بخش بزرگي از اين محدوده از متصرفات ديلميان بوده است.

اما گنجايش بحث ما ديلمستان امروز است.

مناطق ياد شده فوق داراي زبان و فرهنگ مشتركي هستند. كه به مرور زمان بين شهرستان هاي مختلف تقسيم شده اند.

مناطقي از ديلمستان را كه مي توان نام برد ، عبارتند از:

مناطق شمالي استان قزوين شامل رودبار الموت و رودبار شهرستان، شهرستان رودبار زيتون شامل بخش هاي مركزي ، رحمت آباد و بلوكات ، خورگام ، عمارلو و ... ، ديلمان و پيركوه، منطقه اشكورات شامل مناطق كوهستاني شهرستان هاي غرب مازندران و اشكور گيلان.

 

زبان مردم ديلمستان

     زبان مردم دیلمستان ، ديلمي(تاتي) است ، كه آرامش و شيريني خاص خود را داراست .

زبان ديلمي از شمال تا سراوان رشت ، از جنوب تا الموت قزوين ، از شرق تا ديلمان ، اشكور و كوههاي غرب مازندران و از غرب تا كوههاي تالش گسترده است.

زبان(گويش) تاتي(ديلمي) در مناطق ديلمان و اشكور به علت مراودات چندين ساله مردم با مناطق جلگه اي و گيلك نشين ، لهجه گيلكي به خود گرفته است و همين مساله در مناطق ديلم نشين مازندران نيز به چشم مي خورد.

بر اين زبان نام هاي مختلف نهاده اند:

ديلمي: به اصالت اين زبان بر مي گردد و نامي كاملا بومي است.

تاتي: در بسياري از بخش هاي سرزمين ديلم مردم زبان خود را تاتي مي نامند . اينكه چرا چنين مي انديشند جاي بحث دارد. مانند الموت ، عمارلو و ...

مادي: پروفسور احسان يار شاطر اين زبان را به نام باستاني آن يعني مادي مي خواند.

از زبان ها و گويش هاي رايج ديگر در ديلمستان كردي كرمانجي ، تركي آذري ، لري و ... است كه با مهاجرت اقوام مختلف ، به منطقه وارد شده است. اغلب متكلمان به اين زبان ها تاتي(ديلمي) نيز مي دانند.

زبان ديلمي از معدود زبانهاي باستاني ايراني است كه از گزند زبانهاي مهاجم ،

از جمله عربي مصون مانده است. بكر ماندن واژه هاي ايراني در زبان ديلمي ، غنيمتي است تا دست اندركاران امر از آنها براي ترميم زبان فارسي استفاده كنند.

توضيح: در مورد اينكه "زبان مردم ديلمستان را چه بناميم" نظرات گوناگوني وجود دارد. سايت ديلمستان در پي اين موضوع است تا واقعيت آشكار گردد.

 

 

گذري بر تاريخ ديلمستان

شمال ايران محلي امن براي پناهجويان

    پس ازشکست و انقراض ساسانيان, کشور ما چندين قرن در اشغال بيگانگان عرب, ترک و مغول بود. تنها در شمال ايران بود که اقوام ايرانی کماکان استقلال خود را حفظ کرده بودند. پس از يورش اعراب به ايران سه خاندان بزرگ شمالی يعنی اسپهبدان مازندران(آل باوند), ديلميان آل زيار و ديلميان آل بويه در مجموع نزديک به 1000 سال گيلان و مازندران و گاها در مقاطعی سراسر ايران را در کنترل خود داشتند

تقريبا تمام بنيانگذاران سلسله های برخاسته از شمال مثل آل باوند, آل زيار, آل بويه , قارنيان (مازيار), شيرويه (اسفار شيرويه), ... وجستانيان , ماکان کاکی ... خود را منتسب به به پادشاهان اسطوره ای يا تاريخی ايران چون کيخسرو, يزدگرد... ميکردند. بديهی است انتساب اين سلسله ها به پادشاهان دوران قبل از حمله اعراب متکی بر هيچ سند معتبر نبوده , بلکه بيشتر جنبه تبليغی داشته و برای جلب حمايت مردم بود , اين امر در عين حال نشان دهنده بازگشت روحيه ملی (پس از شوک اوليه اشغال کشور) و ارج گذاری "ايرانيت" بين مردمی بود که ديگر حاضر به تحمل تحقير و جور و ستم توسط اشغالگران بيگانه نبودند.

   شمال ايران بخاطر حفظ نسبی استقلال خود از اعراب و سلسله های ترک نسب , مغولها و حتی شاهان ساسانی هميشه مامن و پناهگاهی برای ديگر هموطنانمان که در معرض پيگرد و اذيت و آزار و قتل توسط بيگانگان و يا مستبدان خودی بودند به حساب می آمد. نمونه اش: مهاجرت مزدکيان و مانويان به شمال, فرار هزاران نفر دگرانديش که به اتهام مرتد, گبر, رافضی... جانشان در خطر بود به شمال, و پناه بردن سه انديشمند و فرزانه بزرگ ميهن مان يعنی فردوسی, ابوريحان بيرونی و ابن سينا از دست سلاطين ترک به دربار شهرياران آل باوند, آل زيار و آل بويه .

   در زمانه ای که قبح بيگانه پرستی و وطن فروشی نزد بسياری ها ريخته شده, و نزد بسياری حتی مايه "سربلندی" گشته, شايد اين چکيده که سرگذشت ميهن دوستی واز جان گذشتگی نياکان ما برای حراست از مام ميهن است،کمکی باشد به تقويت روحيه آزادگی و پيکار با شر و پليدی و قيموميت از جانب بيگانه و خودی.

 

 

 

ديلميان آْل زيار

 

آل زيار

 

    آل زيار شاخه ای از ديلميان و يکی ديگر از سلسله پادشاهان ايرانی تبار برخاسته از شمال ايران هستند که در دوره بين (316 تا 483 قمری / 928 تا 1090ميلادی) بر سرزمينهای گيلان, طبرستان(مازندران), گرگان, قزوين, ری, اصفهان و خوزستان فرمانروايی کردند. شاهان آل زيار به گسترش فرهنگ و علوم و ادبيات کمک فراوانی کرده و تعدادی از آنان چون قابوس بن وشمگير و کيکاووس بن اسکندر خود نيز آثاری را مکتوب نمودند. از قابوس وشمگير اشعار و رسائل و از کيکاووس اثر با ارزش قابوس نامه بر جای مانده است.

 

 

مردآويج

   بنيانگذار آل زيار مردآويج فرزند زياربن وردان شاه گيلی است, که خود را از شجره آرغش پادشاه گيلان در زمان کيخسرو معرفی ميکرد, اما آنچه که از نوشته های خود زياريان و ديگرانی که در همان صده يا بعداز آن ميزيستند برمی آيد جد اينان وردان شاه گيلی از دهقانان گيلانی بود , و مردآويج و برادرش وشمگير در گيلان به کار کشاورزی مشغول بودند. مردآويج سپس به سپاه سردار ديلمی اسفاربن شيرويه پيوسته و تا فرماندهی لشگر او صعود کرد. با استفاده از جو نارضايتی مردم و اطرافيان اسفار شيرويه از شيوه حکومت وی , مردآويج با کمک سردار ديگر ديلمی ماکان کاکی بر او شوريده و زمام امور را بدست گرفت. به تدريج قلمرو وی گسترش يافته, گرگان, طبرستان, ديلم, ری, اصفهان, همدان, بهبهان و اهواز را زير سلطه خود درآورد. تا اين زمان برادرش وشمگير کماکان در گيلان به کشاورزی مشغول بود, اما از طرف مرداويج فراخوانده شد و گويا اول نپذيرفت و بالاخره با اکراه به وی پيوسته و حکمرانی ری به او سپرده شد. در همين دوران پسران بويه, علی, حسن و احمد بنينگذاران سلسله ديلميان آل بويه که تا آن زمان در لشگر ماکان کاکی بودند نيز به مردآويج پيوستند.

   معروف است که مردآويج به مليت ايرانی ارج بسيار ميگذاشت و در صدد احيا حکومت واحد سرتاسری در ايران بود. آداب و سنن ايرانی که پس از حمله اعراب کم کم به فراموشی سپرده شده و تنها در مناطق شمالی کشور هنوز مرسوم بودند در دوره مردآويج و ديلميان آل بويه دوباره در ديگر نقاط ايران گسترش يافت. مورخين روايت ميکنند که يکی از بزرگترين و با شکوهترين جشنهايی که در ايران پس از حمله اعراب برپا شد, برگزاری جشن سده در دوره مردآويج در شهر اصفهان بود. ابن مسکويه در اين باره می نويسد: زمانى كه شب آتش‏ افروزى جشن سده فرا رسيد، مرداويج از مدتى قبل از اين دستور داده بود، از كوهها و نواحى دور دست هيزم گردآورند و به اطراف رودخانه زاينده‏ رود حمل كنند، همچنين فرمان داد نفت‏ اندازان و آتش‏ افروزان و كسانى كه در افروختن آتش مهارت داشتند و مى‏توانستند وسائل آتشبازى را فراهم سازند در اصفهان جمع شوند. در اطراف اصفهان كوهى و تلى باقى نماند كه در آن هيزم و بوته‏ هاى خار تعبيه نكرده باشند .

   پس از فتح اصفهان مردآويج قصد حمله به بغداد و برافکندن خلافت را داشت. اما خليفه نيز بيکار ننشسته بود. به سال 323 قمری برابر با 935 ميلادی چهار روز پس از برگزاری جشن سده در اصفهان, توسط تعدادی از غلامان ترک در حمام کشته شد. اسامی دو تن از اين ترکان توزون و بجکم بود که بعدها در دستگاه خلافت مشعول کار شدند.

 

 

وشمگير پسر زيار

   پس از مرگ مردآويج مردم ديلم و گيلان به رايزنی پرداختند و وشمگير را به پادشاهی برگزيدند. وی از ا قتدار برادرش برخوردار نبود و اصفهان و ری را پس از نبردهايی چند با ديلميان آل بويه از دست داد. وشمگير در حين شکار از اسب فرود افتاد و فوت کرد.

بهستون پسر وشمگير

   پس از مرگ پدر به جايش نشست, اما سران آل زيار پسر ديگر وشمگير يعنی قابوس را بر او ترجيح داده و او را بر مسند نشاندند. بهستون با کمک آل بويه بر مازندران و قابوس بر گرگان حکومت ميکردند.

 

شمس‌المعالی قابوس بن وشمگير

  قابوس بن وشمگير پس از مدتی حکمروايی بر گرگان, در نبرد با عضدالدوله ديلمی شکست خورده و به نيشابور گريخت. و پس از 18 سال بر اثر ضعيف شدن ديلميان, با کمک امير سامانی سپاهی گرد آورده و گرگان را دوباره تصرف کرد. و بعدها متصرفات خود را به مازندران و رويان و چالوس و شرق گيلان توسعه داد.

  قابوس پادشاهی اديب و شاعری توانا بود, به دو زبان فارسی و عربی شعر می گفت , خطی خوش داشت و در نجوم و دانشهای ديگر صاحب نظر بود. ابو ريحان بيرونی نيز در گريز از دست سلطان محمود در دوره مجدالدوله ديلمی به ری گريخت. پس از مدتی از آنجا رهسپار طبرستان شد. چندی در نزد فرمانروايان شروينی آنجا گذراند, و کتاب مقاليد علم الهيه را به نام اسپبد مرزبان بن رستم (مولف مرزبان نامه طبری) نوشت, و هم توسط او به دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگير زياری (388_403) پيوست.

   در خدمت قابوس زياری بود که بيرونی کتاب الاثار الباقيه را به نام او نوشت (391 ق/1000 ميلادی)

ذبيح الله منصوری در کتاب ابن سينا نابغه ای از شرق می نويسد: در نيمه دوم قرن چهارم هجری ابن سينا به گرگان نزد آل زيار رفت. و براحتی زندگی می کرد و هرکس را که بی بضاعت بود به رايگان معالجه می نمود و چون از قابوس وشمگير زياری مقرری دريافت می کرد, معالجه رايگان مردم در وضع معاش او تاثير نامطلوب نداشت. ابن سينا بدون دغدغه اوقات فراغت را صرف نوشتن رساله ها ميکرد. قابوس به سال 403 قمری برابر با 1012 ميلادی درحاليکه خلع شده و از سياست کناره گيری کرده بود درگذشت. ديگر زمامداران آل زيار : فلک‌المعالی منوچهر بن قابوس انوشيروان بن منوچهر جستان بن انوشيروان کيکاووس بن ساکندر

   کيکاووس نويسنده کتاب معروف قابوس‌نامه می باشد. قابوس‌نامه مشتمل بر 44 باب در ندرز و داستانهای عبرت‌انگيز و بيان آداب و آيين بسياری از هنرها و پيشه‌ها، نه تنها نام خود او، بلکه نام آل زيار را در شمار چهره‌های ادب‌پرور درآورده است .

 

ديلميان آل بويه

 

   شمالی ها که هنوز پس از 300 سال اشغال ايران توسط اعراب کماکان استقلال نسبی خود را در مقابل مهاجمان حفظ کرده بودند, پس از قيامهای خرمدينان به رهبری بابک, سرخ علمان به رهبری مازيار, و کوششهای ماکان کاکی, اسفار بن شيرويه و بويژه جنبش تقريبا سراسری مردآويج زياری که پايه های خلافت را به لرزه درآورد, ديگر قانع به محدود کردن تلاشهای خود به سرزمينهای ساحلی دريای مازندران نبوده, و افق های دورتری, افقهايی به گستردگی سراسر ايران را در چشم انداز فعاليتهای خود قرار داده بودند. فرزندان ابو شجاع ماهيگير گيلانی که در ارتشهای سرداران ايرانی چون, سامانی, ماکان, اسفار ومردآويچ به سپاهيگری مشغول بوده و آزموده شده بودند, سردمدار جنبشی گرديدند که دستآوردهای فراوان نظامی, فرهنگی, علمی در کارنامه صدسال فرمانروايی شان ثبت گرديده است. از جمله تسلط بر مرکز خلافت که ارنولد توين بی در کتاب تاريخ تمدن در اين مورد مينويسد: "سلسله آل بويه نخستين سلسله ای بود که ايالت متروپوليس خلافت را _عراق_ اشغال کرد و سلطه مستقيم بر خود خلافت پيدا نمود. آل بويه ايرانيان اهل گيلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسی اوج پيشرفت ايرانيان در قدرت سياسی جهان اسلام در مقابل اعراب بود". دوره کوتاه (صد ساله) بين ضعف قدرت خلافت بغداد و يورش اقوام ترک و مغول که دوران اوج قدرت ديلميان آل بويه و استقلال ايران بود, جدا از موفقيتهای نظامی, دوران رشد فرهنگی و علمی جامعه و ظهور غولهای علمی ادبی نيز بود. بزرگانی چون رازی, علی عباس و ابن سينا در سايه حمايتهای آل بويه پرورش يافتند. ابن سينا نيز در دوره علا الدوله ديلمی وزير وی شد. ابو ريحان بيرونی نيز در گريز از دست سلطان محمود در دوره مجدالدوله ديلمی به ری گريخته و پس از مدتی به نزد مرزبان بن رستم از اسپهبدان مازندران رفت. سيريل الگود در کتاب تاريخ پزشکی ايران می نويسد: " از نظر تشويق و تقويتی که معزالدوله (احمد بويه) از فن طبابت و از بيمارستانها بطور کلی ميکرد ورود او را به بغداد بايد آغاز عصر نوينی در علم پزشکی دانست". آغاز بكار رصدخانه ديلمى ايران به مديريت "ابوسهل كوهى طبرى" 15 اكتبر سال 987 ميلادى. ابوسهل پسر رستم در زمان خود از رياضى دانان برجسته، و به رموز فضا و علم هيات آشنا بود و كار "رصد" ستارگان را از همين روز آغاز كرد. اين رصد خانه كه چند رياضى دان ديگر در آن به كار سرگرم شده بودند به تصميم و هزينه شرف الدوله ديلمى از اميران اين دودمان ميهندوست ايرانى ساخته شده بود. همدان, اصفهان و ری در اين دوره به مراکز بزرگ علمی و فرهنگی بدل شده و دارای کتابخانه های بزرگی بودند که شهرتی فراوان داشتند. بويژه کتابخانه ری که بوسيله مجدالدوله ديلمی ساخته و بوسيله سلطان محمود غزنوی سوزانده شد شهرتی عالمگير داشت

   گرچه رنسانس ايرانی دوره آل بويه به سبب يورش اقوام ترک و مغول نتوانست از تداوم لازم برخوردار بوده و به تثبيت دستاوردهای کسب شده برای تغيير بنيادين در ساختار جامعه برخوردار شود, اما مهر خود را در سرنوشت ميهن مان زده و با احيا بعضی سنت های ايرانی و ايجاد حس ميهن پرستی در جامعه, انديشه تعلق به ملت را جايگزين تعلق به امت نمود, امری که به بقا ما به عنوان يک ملت با پارامترهای لازمش که در مقوله کشور تجسم می يابد کمک نمود

فرزندان بويه علی بويه

     علی و برادرانش حسن و احمد پس از ترک پدر و کار ماهيگيری و کشاورزی در گيلان در آغاز به سپاه ماکان کاکی پيوستند. مدتی بعد به مردآويج زياری پيوسته و از طرف او علی به سمت والی کرج برگزيده شد, بعداز پيوستن نيروهای تازه ديلمی و افزايش سپاهيانش علی به اصفهان رفته و با شکست سپاهيان منتسب به خليفه آنجا را آزاد ميکند. برای پرهيز از درگيری با سپاهيان مردآويج علی اصفهان را به زياريان سپرده و عازم شيراز گرديد. پس از غلبه بر ياقوت و فتح شيراز .مامداری آل بويه رسما اعلام گرديد. علی قبل از مرگش در سن 59 سالگی امارت فارس را به برادرزاده خود , فنا خسرو که پسر حسن بود سپرد

 

 

 

 

حسن بويه

    حسن برادر کوچکتر علی پس از قتل مردآويج بدست غلامان ترک اصفهان و ری و همدان را متصرف شد. وی در سن هفتاد سالگی فوت کرد

احمد بويه

  احمد بويه که خوزستان را از دست عمال خليفه آزاد ساخته بود پس از تثبيت موقعيت خود, به فکر تهاجم به مرکز متروپل اشغالگر يعنی بغداد افتاد, وبالاخره در تاريخ 334 قمری برابر با 945 ميلادی بغداد را فتح کرد. مرکز خلافت, جايی که نزديک به سيصد سال فرمان کشتار هزاران هزار ايرانی از آنجا صادر ميشد, مسلخ ابو مسلم, مازيار و بابک... فتح شد. کاری را که يعقوب ليث شروع کرد, مردآويج ادامه داد و جانش را بر سرش گداشت, کوچکترين فرزند ابو شجاع ماهيگير گيلانی به اتمام رساند. احمد بويه در سن 53 سالگی براثر بيماری درگذشت

   پس از علی, حسن و احمد مقتدرترين زمامدار آل بويه فنا خسرو ملقب به عضدالدوله ديلمی (فرزند حسن) بود

   تاسيس بيمارستان عضدی بغداد به توصيه محمد زكريای رازي، فيلخانه عضدي، كتابخانه عضدی شيراز و بند امير بر رود كر، از بناهايی است که در دوره وی ساخته شدند.

    با مرگ وی به تدريج از اقتدار آل بويه کاسته شد. در فقدان يک نيروی سراسری و عامل متحد کننده مردم بود که چشمان طمعکار نيرويی مخرب و ويرانگر ( و بد تر از هرچيز متعصب و سر سپرده خليفه) به ميهنمان دوخته شد. چشمان محمود از سلاله ترکان غزنوی .

 

 

مازيار (ماه ايزد يار) ، رهبر جنبش سرخ علمان شمال

  بدشانسی يا اقبال, ميهن مان ايران از نظر جغرافيای سياسی در جايی است که از بدو موجوديتش به مثابه يک کشور هميشه مورد يورش و تهاجم و چپاول از سوی همسايگان دور و نزديک خود بود. متجاوزان به مرز و بوم ما گاه اقوامی بودند با مناسبات اجتماعی و اقتصادی بسيار عقب مانده و فقير مثل عرب, ترک , تاتار و مغول... که در جستجوی سعادت و زندگی بهتر به سمت ايران کشيده می شدند و گاه امپراتوريهای بزرگی چون آشور, يونان دوره اسکندر, روم, عثمانی, استعمار بريتانيا و اکنون آمريکا که برای گسترش امپراطوری خود, و بويژه در دوران اخير برای چپاول منابع سرشار طبيعی ميهن مان چشم طمع به اين مرز و بوم داشته و دارند. تا زمانه و نظم جهانی به شکل کنونی آن باقی است اين خظر هم باقی خواهد ماند .

  بديهی است که نياکان ما در مقابل اين تجاوزات بيکار ننشسته, بلکه به دفاع از ميهن پرداختند. وگرنه با توجه به تعدد و گستردگی و ويژگی به شدت خشن و غارتگرانه تجاوزات و اشغالگريها, اگر مقاومتهای مردمی و جنبشهای استقلال طلبانه و ميهن پرستانه نبود, ايران هم چون بسياری از ممالک کاملا از نقشه جهان حذف می شد و يا مانند بسياری ديگر در مقابل اين چنين يورشهايی دچار دگرديسی ملی شده (همانند مصر, ترکيه, تونس...) و به صورت کشوری عرب يا ترک در می آمد .

   همچنين بديهی است که دامن همه عاری از لکه های ننگ وخيانت نبود. خائنين, ميهن فروشان, و نوکرصفتانی که به دستبوس متجاوزان و اشغالگران ميشتابند و گاها آنان را به تجاوز تشويق ميکنند , بودند, هستند و خواهند بود. وگرنه ميهن پرستی و قهرمانی معنايی نميداشت اگر ميهن فروشی و جبونی نميبود. اگر خاطره سلحشوران و جان برکفان تلاشگر راه استقلال کشور و سعادت مردم در دل تک تک ايرانيان جای داشته و هميشه به نيکی و سرافرازی ياد ميشود, نام نوکران بيگانه اگر مدفون در سياهچالهای فراموشی نباشد, با اکراه و به خاری و تنفر ياد ميشود

   شمال ايران هميشه از سنگرهای مستحکم دفاع از ميهنمان بود. به روايتی حتی سپاه اسکندر که تا مرزهای چين پيش رفت کنترلی بر گيلان و مازندران نداشت. شماليها پس از اشغال ديگر مناطق ايران, بويژه پس از تهاجمات اعراب و مغولها برای استقلال ايران حماسه های بسياری آفريدند. بياد داشته باشيم که تا 350 سال بعداز حمله اعراب گيلان و مازندران هنوز استقلال خود را حفظ کرده بودند. پطروشفسکی مينويسد: در سال 651 ميلادی(31ه) شاهنشاهی ساسانی سقوط کرد. و همه ايران تقريبا, تا آمو دريا(جيحون) مسخر اعراب گشت. فقط نواحی بلخ و غور و زابلستان و سرزمينهای کرانه دريای خزر, يعنی ديلم و گيلان و طبرستان مستقل باقی ماندند. مردم نواحی مزبور لجوجانه پايداری کردند... در نواحی کرانه دريای خزر(طبرستان, گيلان, ديلمستان) تا نيمه دوم قرن سوم هجری (نهم ميلادی) زرتشتيگری تفوق داشت... گيلان و ديلمستان هرگز به زير فرمان عربان در نيامدند. دودمان ايرانی (ديلمی) آل بويه (از 325 تا 447 ه) که در غرب ايران و عراق حکمروا بوده و بغداد را مسخر ساخت (334 ه) خلفای عباسی را عملا از قدرت سياسی محروم نمود و فقط حکومت شبح آسای روحانی را برايشان باقی گذاشت. /پطروشفسکی/اسلام در ايران/ترجمه کريم کشاورز

 

 

 

   آرنولد تون بى مينويسد:

 

اشغال بغداد در سال 945 ميلادى بوسيله آل بويه يكى از دولتهاى جانشين خلافت عباسى ثابت كرد كه فروپاشى خلافت عباسى كه در قرن نهم ميلادى شروع شده بود يك امر چاره ناپذير است. سلسله آل بويه نخستين سلسله اى بود كه ايالت متروپوليس خلافت عراق را اشغال كرد و سلطه مستقيم بر خود خلافت پيدا نمود. آل بويه ايرانيان اهل گيلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسى, اوج پيشرفت ايرانيان در قدرت سياسى جهان اسلام در مقابل اعراب بود . تاريخ تمدن / آرنولد تون بى/ ترجمه دكتر يعقوب آژند .

 

   ابن الفقيه ميگويد: فاتحان عرب نيز کاری در اين منطقه (شمال) از پيش نبردند. گويند سردار عرب حجاج برآن بود که ديلم را مورد حمله قرار دهد و دستور داد تا نقشه ای از آن سرزمين تهيه کنند که همه کوهها و دره ها و معابر آنرا نشان دهد. وقتی نقشه تهيه شد آن را به هيئتی از نمايندگان ديلميان نشان داد و از آنان خواست که قبل از آنکه به سرزمين آنها حمله برد و آن را نابود سازد از در تسليم درآيند. آنان به نقشه نگريستند و گفتند " درباره سرزمين ما به شما درست اطلاع داده اند و اين نقشه درست آن است, جز آنکه جنگجويان و سلحشورانی را که از اين گردنه ها و معابر کوهستانی دفاع ميکنند به شما نشان نداده اند." / ابن الفقيه/مختصر کتاب البلدان

   کسروی مينويسد:اما ديلمان در دشمنی و کينه توزی با تازيان سخت ايستاده, گرد آشتی و طلب زينهار نگرديدند و بدين اکتفا نکردند که در کوهستان خود آزاد زيسته از تعرض دشمنان آسوده باشند, بلکه هنگام فرصت بر تازيان مسلمانان تاخته از کشتار و تاراج دريغ نکردند . ... بلاذری, ربيع ابن خيثم زاهد معروف مينگارد که امام علی بن ابی طالب او را با 4000 تن از مسلمانان به قزوين به جنگ ديلمان فرستاد .

   و بالاخره حافظ ابرو مينويسد: از جمله واقعات دوران حکمرانی اولجايتو اردوکشی و هجوم به گيلان است, تا آنزمان از دستبرد مغولان محفوط و مستقل مانده و اين هجوم به قيمت جان هزاران مغول تمام شد. چون ممالک بر اولتايجو سلطان مقرر شد گفت: جمعی بر در خانه حکم ما نشوند, ما را لشگر به مملکت ديگر برون بردن مناسب نباشد و ضمنا امرای مغول پادشاه ايران را مسخره ميکردند که هنوز نتوانسته است مملکت کوچک همسايه خود گيلان را بگشايد .

  جنبشهايی که از شمال برخاستند چون علويان, آل بويه, ديلميان (که آرزوی بسياری از جنبشهای استقلال طلبانه قبلی ايرانيان را برآورده ساخته و اولين بار پس از حمله اعراب بغداد را به تصرف درآوردند), آل زيار, آل باوند, سربداران مازندران... نقش تعيين کننده ای در بقا و موجوديت عنصر ايرانی و کشور ايران در صحنه جغرافيای جهان داشتند. وگرنه ايران هم چون بابل و آشور ... فقط نامی بود يادآور دوره ای کوتاه از تاريخ ملل و آن هم در کتب و موزه ها .

     در اين مبارزات سرنوشت ساز برای آينده ايران جانهای شيفته ی بسياری به دست دشمنان ما يعنی ديکتاتورهای خودی , بيگانگان و سرسپردگان داخلی آنان فدا شدند. يکی از اين جان های شيفته مازيار (ماه ايزد يار) ميباشد. مازيار پسر کارن(قارن) و نوه ونداد هرمزد از اسپهبدان تبرستان بود. صادق هدايت مينويسد: اسپهبدان تبرستان در ناحيه کوهستانی خويش مستقل بودند و تا نيمه دوم قرن دوم هجری سکه های ايشان هنوز با خط و علامت پهلوی زده ميشد و مردمانش همه به دين نيکان خويش يعنی کيش زرتشتی باقی بودند. در دوره ای که همه ايرانيان برای تملق زبان عربی را آموختند, ونداد هرمزد(پدر بزرگ مازيار) با هارون الرشيد بوسيله مترجم گفتگو کرد و درشتگوييهای او را با دستور حفظ ادب و پاس احترام خويش جواب داد و خلفا از شهرياران ايرانی مازندران هميشه حساب ميبردند .

  كسروى درباره ونداد هرمزد مينويسد: در روز معهود, ونداد هرمزد(180 هجرى) پدر بزرگ مازياربرنشست و با سپاهی بزرگ که فراهم آمده بودند به آنجا که سواد اعظم و جمعيت اهل خليفه بود دوانيد و همه را قهر کرد و به جايی رسيد که زنان شوهران تازی خود را از ريش گرفته و بيرون می آوردند و بکسان او سپرده گردن می زدند .

  پس از مرگ پدر مازيار(کارن) حکومت طبرستان به دست عمويش افتاد. اما پس از چندی مازيار بر عموی خود غلبه کرده قلمرو حکومت پدر را زير فرمان خويش در آورد .

   مردم شمال ايران که مانند ساير نقاط ايران از جور و ستم بي‌اندازه حکمرانان عرب به جان آمده بودند در پناه کوهها موضع گفتند و ضد اعراب شوريدند و اين شورش‌ها در طبرستان وگيلان و آذربايجان اوج فراوان يافت, خرم دينان به رهبری بابک و سرخ علمان به رهبری مازيار ظهور کردند .

مازيار رسماً در سال 224 ضد خليفه قيام کرد که به قيام سرخ علمان مشهور است و مردم را ضد اعراب شورانيد و اموال مسلمانها را ضبط کرد. و آن را در جهت قيام و مبارزه با ريشه‌کن ساختن نفوذ اعراب به کار برد. مولفين شوروی کتاب تاريخ ايران در قرن 18 اظهار نظر ميکنند که به کار بردن پرچم سرخ توسط سرخ جامگان شمال در سال های 778_779 ميلادی " نخستين استعمال جمعی پرچم سرخ به مثابه پرچم پيکار خلق عليه ستمگران در تاريخ است" به روايت صادق هدايت: مازيار (224 هجرى) تمام مسلمانان را از كار بركنار كرد و بجاى ايشان زرتشتيان و خرمدينان را به عملها گماشت و بر مسلمانان حاكم گردانيد و ايشان را فرمود مسجدها را خراب و آثار اسلام را محو كنند . و کامل ابن اثيرمينويسد: دهقانان و کشاورزان را فرمود تا مال و خواسته خداوندان (عرب) خود را تاراج کنند و بر آنها بشورند. ودر تاريخ طبرستان آمده است: همان زنار زرتشتی برميان بست و با مسلمانان جور و استخفاف کرد روايت است که مازيار از دين مزدکی جانب ‌داری مي‌کرد و نحوه دستورهای وی بر شورانيدن مردم نيز تا حدی مؤيد اين قول است اما به هر حال قيام او قيامی بود استقلال طلبانه بر ضد اعراب و ستمگري‌های آنان زيرا همه مردم از نحوه حکومت جابرانه اعراب و ستمگري‌های عمال آنان سخت رنجيده خاطر و منتظر فرصت برای قيام بودند. و روايت است که با بابک نيز مکاتبه ميکرد اعراب و همکاران نو مسلمان شده و کاسه ليس وطنی که مناصب و اموال خود را از دست داده بودند طی نامه ای برای خليفه از وی ميخواهند که به ياری آنان بشتابد. متن اين نامه را صادق هدايت هجو گونه چنين برگردانده است: خلاصه نامه مسلمانان آمل به خليفه المعتصم: ما مسلمانان عمرى در سايه دولت خلفا بضراع می گذرانديم و اينك روزگارمان برگشته و آبخور عيشمان بدست سركن كافرى مكدر گرديده. آيا اميرالمومنين ميپسندد كه ما غارت زده يك نفر مجوس شويم

    خليفه بغداد نيز به همان نيرنگی دست زد که بابک را از پا درآورد. بابک را به دست يک ايرانی وطن فروش يعنی افشين و مازيار را بدست ايرانی وطن فروش ديگريعنی عبدالله ابن طاهر در جنگی نابرابر و همراه با خدعه و نيرنگ از پای درآورد. دو سال پس از شکست بابک، مازيار بن قارن نيز گرفتار آمد و اورا در زير تازيانه کشتند. خليفه جسد مازيار را هم در کنار پيکر خشکيده همرزم قهرمانش بابک بدار، آويخت. درباره اهميت قيام مازيار يکی از تئوريسين های ايرانی خلافت يعنی خواجه نظام الملک مينويسد: معتصم را سه فتح آمد که هرسه قدرت اسلام بود, يکی فتح روم, دوم فتح بابک, سوم فتح مازيار گبر بطبرستان. اگر يکی از اين سه فتح نيامدی اسلام زبون بودی

   اين قيامها گرچه به سبب نا هماهنگی با همديگر و سراسری نبودن آنها, و بويژه اطاعت از خليفه توسط بخش وسيعی از طبقات و اقشار بالای جامعه نو مسلمانان ايرانی آنروز (چون برمکيان, طاهريان, افشين...) که برای کسب يا حفظ جاه و مقام و يا ترس و رذالت... در صف دشمن قرار داشتند, شکست خوردند اما به همان اندازه که موجب تقويت روحيه ملی و استقلال طلبی ايرانيان گرديدند از طرف ديگر آن چنان موجب تضعيف اتوريته دستگاه خلافت شدند که بعداز آن ديگر هيچوقت اعراب نتوانستند چون گذشته بر ايران حکومت کنند. و ديری نپائيد که جنبش ديگری از شمال ايران يعنی جنبش آل بويه سربرآورد. و پسران ماهيگيری شمالی موفق شدند در راس جنبشی وسيع عراق و مرکز خلافت بغداد را متصرف شوند

  

 

 

 

دیلمیان کی‌اند و دیلمستان کجاست؟

*يوسف عليخاني 

زمين ديلمان جايي است محكم بدو در لشگري از گيل و ديلم گروهي ناوك و زوبين سپارند به زخمش جوشن و خفتان گذارند چو ديوانند گاه كوشش ايشان جهان از دست ايشان پريشان سپر دارند پهناور گه جنگ چو ديواري نگاريده به صد رنگ ز بهر آن كه مرد نام و ننگند ز مردي سال و مه با هم بجنگند نه آن كشور كه به پيروزي گشادند نه باژ خود بدان كشور نهادند هنوز آن مرز دوشيزه بماندست بر او يك شاه كام دل نراندست (فخرالدين اسعد گرگاني - ويس و رامين)

 

احمد كسروي مولف كتاب شهرياران گمنام در مورد ديلمان و ديلمستان مي‌نويسد: "ولايت جنگلي و كوهستاني كه در نقشه امروزي ايران، گيلان نام دارد، در زمان ساسانيان به ديلمان يا دیلمستان معروف بود. چه اين ولايت از روزي كه در تاريخ‌ها شناخته شده نشيمن دو تيره مردم بوده كه تيره اي را "گيل" و ديگري را "ديلم" مي‌ناميدند. گيلان يا تيره گيل در كناره‌هاي درياي خزر در آنجاها كه اكنون رشت و لاهيجان است مي‌نشستند و با آذربايگان (آذربايجان) و زنگان (زنجان) نزديك و هم‌سامان بودند. ولي ديلمان در كوهسار جنوبي آن ولايت در آنجاها كه اكنون رودبار و الموت است جاي داشته و بيشتر با قزوين و ري همسايه و نزديك بودند." به استناد قول برخي از محققان از جمله اصطخري، جغرافي‌دان قرن چهارم هجري، تيره گيل يا گيلانيان در بيه‌پس يا بخش غربي سفيدرود و تيره ديلميان در بيه‌پيش يا بخش شرقي سفيدرود كه بيشتر از اراضي كوهستاني و مرتفع تشكيل مي‌شده زندگي مي‌كردند. اصطخري تصريح كرده كه تختگاه پادشاهان ديلمي در رودبار است. بر طبق روايت مورخين ايراني و اسلامي در نيمه دوم هجري خاندان جستان بر ديلمان و گيلان فرمانروايي مي‌كرده‌اند. بديهي است قبل از جستانيان سلسله‌هاي پادشاهي و فرمانروايان ديگري بر اين خطه حكومت نموده‌اند. اصطخري مولف مسالك الممالك و ابوسعد آوه‌اي، نويسنده تاريخ ري متذكر شده‌اند كه پايتخت جستانيان رودبار بوده است. در كتاب "تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه" نيز نوشته شده است كه تختگاه جستانيان، رودبار و الموت بود و هنگامي كه اين خاندان در برابر مسافريان دچار ضعف شد، تختگاه خود را به لاهيجان انتقال داد. از آغاز كار جستانيان اطلاع زيادي در دست نيست. نخستين پادشاه مشهور اين سلسله مرزبان پسر جستان است كه معاصر هارون الرشيد خليفه عباسي است. طبري در حوادث سال 189 هجري از او به عنوان فرمانرواي ديلم نام برده، مي‌نويسد: " در اين سال رشيد وقتي به ري رسيد، حسن خادم را به طبرستان فرستاد و با وي سه نامه نوشت كه يكي امان نامه شروين پدر قارن بود، ديگري امان نامه وندا هرمز جد مازيار بود و سومي امان نامه مرزبان پسر جستان فرمانرواي ديلم بود. فرمانرواي ديلم به نزد وي آمد كه بدو چيز داد و جامه اش پوشانيد و پس فرستاد. سعيد حرشي نيز با چهارصد دلير از طبرستان به نزد وي آمد كه به دست رشيد مسلمان شدند. وندا هرمز نيز بيامد و امان را پذيرفت و متعهد شنوايي و اطاعت و خراجگزاري شد، از جانب شروين نيز چنين تعهد كرد كه رشيد اين را از وي پذيرفت و او را بازگردانيد، هرثمه را نيز همراه وي فرستاد كه پسر وي و پسر شروين را گروگان گرفت." كسروي از اين خبر نتيجه مي‌گيرد كه ديلميان در اين زمان داراي اهميت و اعتبار زياد بوده‌اند. وي مي‌نويسد: "در اين خبر اين نكته مهم است كه هارون برخلاف پادشاهان طبرستان از مرزبان فرمانبرداري و باجگزاري نخواست؛ معلوم است كه از ديلمان جاي چنين توقعي نبود و خلفا از ايشان به همين اندازه خرسند بودند كه متعرض مسلمانان نشوند و بي گفتگو است كه خواستن خليفه مرزبان را پيش خود به قصد دلجويي بود كه بلكه از اين راه از گزند و آزار پياپي آن گروه آسودگي يابند و از اينجان توان دانست كه ديلمان در اين وقت چه اهميتي داشته‌اند." پس از مرزبان پسرش جستان به پادشاهي گيلان و ديلمان رسيد. از او نيز آگاهي دقيقي در دست نيست و حتي تاريخ فرمانروايي او را نيز نمي‌توان به دقت تعيين كرد. فقط مي‌توان گفت كه وي در نيمه اول قرن سوم فرمانروايي داشته است زيرا هنگام قيام داعي كبير حسن بن زيد به سال 250 هجري او در قيد حيات نبوده و فرزندش وهسودان حكومت مي‌كرده است. در اواخر سال 250 هجري وهسودان چشم از جهان پوشيد و فرزندش جستان جانشين او شد. جستان پسر وهسودان معروف ترين پادشاه سلسله جستانيان است كه نزديك پنجاه سال فرمانروايي كرد. او نيز از متحدان داعي كبير بود و با يكي ديگر از دعاة علوي به نام كوكبي روابط حسنه داشت. مدت كوتاهي از فرمانروايي جستان نگذشته بود كه تصميم به توسعه قلمرو خويش گرفت و با ياري داعي كبير و كوكبي و مرديان آن‌ها و گروهي از جنگجويان ديلمي به ري عزيمت كرد. عبدالله بن عزيز كارگزار طاهريان در ري قدرت مقاومت در خود نديد و راه گريز در پيش گرفت. مردم ري ناگزير با پرداخت مبلغ قابل توجهي به جستان از در صلح و آشتي وارد شده، شهر را به او سپردند. جستان، احمد بن عيسي، يكي از نمايندگان داعي كبير را به حكمت ري منصوب كرد و خود به قزوين عزيمت نمود. جستان به ياري جنگجويان ديلمي و علويان بر قزوين و ابهر و زنجان دست يافت ولي مدت تسلط ديلميان و علويان بر اين نقاط چندان به طول نينجاميد. در اوايل سال 253 هجري موسي بن بغا به فرمان خليفه المعتزبالله در راس سپاهي عظيم از بغداد به سوي قزوين حركت كرد و اين نقاط را از ديلميان پس گرفت و حتي آنان را تا كوهستان‌هاي ديلم تعقيب كرد. جستان در سال 259 هجري يك بار ديگر به قزوين لشگر كشيد و با محمد بن فضل قزويني جنگ كرد اما كاري از پيش نبرد. يك سال بعد يعني در سال 260 هجري يعقوب ليث صفار به جنگ داعي كبير حسن بن زيد رفت. جستان به ياري داعي كبير شتافت. يعقوب در برابر لشگريان ديلمي و طبري دچار شكست شد و به خراسان بازگشت. پس از مرگ حسن بن زيد، جستان با جانشين وي محمد بن زيد متحد شد. در اوايل قرن چهارم هجري، جستانيان بر اثر اختلاف شديد خانوادگي و نيز ظهور رقيب سرسختي چون كنگريان يا مسافريان رو به ضعف نهادند. موقعيت جستانيان تحت الشعا ظهور و پيروزي مسافريان قر ار گرفت به طوري كه تصرف ارتفاعات ديلم از جمله رودبار را به اين خاندان سپرده و تختگاه خود را به لاهيجان در ناحيه جلگه‌اي انتقال داده بودند. بدين ترتيب از اوايل قرن چهارم در قسمتي از خاك گيلان و ديلمان خاندان ديگري به فرمانروايي برخاست كه رقيب جستانيان بود. اين خاندان به اسامي مختلف مسافريان، كنگريان، لنگريان، سالاريان و سلاريان ناميده شده است.

مهمترين قلعه‌اي كه مورد توجه حسن صباح و داعيان اسماعيلي قرار گرفت قلعه الموت در رودبار بود. در كتاب‌هاي جغرافياي قديم نوشته شده كه الموت مابين گيلان و قزوين بوده و به عبارت ديگر در مرز ديلمان قرار داشته است. آنچه مسلم است رودبار الموت جزو قلمرو پادشاهان ديلمان و گيلان به شمار مي‌آمد و گاه نيز مقر فرمانروايي برخي از آنان بود. مولف تقويم البدان به نقل از ابن حوقل مي‌نويسد: "ديلم را كوه‌هاي بلندي است و شهري كه مستقر پادشاه است رودبار ناميده شود. آل حسان آنجا باشند و رياست ديلم در خاندان ايشان است." ياقوت در المشترك مي‌گويد رودبار قصبه بلاد ديلم است. عطاملك جويني نيز در مورد رودبار الموت چنين نوشته است: " و آن شهرك در ايام جاهليت پيش از اسلام و در اسلام پيش از الحاد مركز ملوك ديلم بوده است و در عهد ايام علاء الدين بغي و كوشكي آنجا ساخته‌اند." زكرياي قزويني در آثار البلاد مي‌گويد: "رودبار همه كوهپايه است و درخت و ساكنان آن ديلميانند." نويسنده كتاب فرقه اسماعيليه ضمن نقل جمله زكرياي قزويني مي‌افزايد: "گويي اين هم يكي از وجوه دفاعي آن ناحيت است زيرا ديلميان به سلحشوري و دلاوري سخت مشهور بوده‌اند." ابواسحاق ابراهيم اصطخري در مسالك و ممالك (فصل مربوط به طبرستان و ديلمستان) مي‌نويسد: "زمين ديلمان بهر كوه است و بهري هامون. آنچ هامون است زمين گيلان است بر كنار دراي خزر در زير كوه‌هاي ديلمان و آنچ كوهستان است ديلمان اصلي باشد. پادشاه ديلمان آنجا مقام دارد و آن را رودبار خوانند و پادشاهان از جستانيان‌اند." ياقوت حموي قلعه الموت را كليد و دروازه ديلمان مي‌نامد و اهميت آن را مورد تاكيد قرار مي‌دهد. قلعه الموت كه بر فراز قلعه مرتفعي در دل البرزكوه ساخته شده بود در حدود 1828 متر از سطح دريا ارتفاع داشت و به وسيله دره حاصلخير و محصوري احاطه مي‌شد. راه رسيدن به اين قله يك معبر باريك و پيچ در پيچ با سراشيبي تند بود. از ميان رود الموت و از ين تخته سنگ‌هاي عمودي نيز كوره راهي وجود داشته كه به قله منتهي مي‌شد. در مورد بناي قلعه الموت دو روايت وجود دارد: بر طبق يكي از آن‌ها اين قلعه توسط داعي الحق حسن بن زيد در سال 246 هجري بنا شده است. حمدالله مستوفي از جمله كساني است كه بناي قلعه الموت را به حسن بن زيد نسبت داده مي‌نويسد: "بنياد قلعه الموت، كه دارلملك ملاحده بود در عهد متوكل خليفه عباسي در سنه ست و اربعين و ماتين (246) نهادند به فرمان الداعي الحق حسن بن زيد الباقري كه پادشاه آن ولايت بود. چهارصد و ده سال معمور بماند." در صحت اين روايت بايد ترديد كرد زيرا حسن بن زيد در اين زمان پادشاه رودبار و ديلمان نبوده است. اما روايت ديگر مي‌گويد سال‌ها قبل از تاريخ مزبور يكي از سلاطين ديلم، عقابي را براي شكار رها كرده و خود او را تعيب نمود تا به قله‌اي رسيد. با مشاهده وضع قله و پي بردن به ارزش و اهميت سوق الجيشي آن سلطان مزبور فرمان داد قلعه‌اي در آنجا بنا كنند. آن قلعه اله‌آموت ناميد كه به زبان ديلمي معني آن عقاب آموخت است.

به نقل از جلد دوم كتاب گيلان/ گروه پژوهشگران / به سرپرستي ابراهيم اصلاح عرباني/ 1374

 

 

 

درياي ديلم يا ديلمستان ، نامي كهن براي خزر

شايد در دنيا تنها محلي باشد كه از بيشترين نام برخوردار بوده است.

مهمترين نام اين دريا کاسپين  مي باشد که برگرفته از نام  کاست ها مي باشد .

کاسپين نامي است که در کشورهاي ديگر دنيا روي نقشه ها حك شده و به همين نام معروف مي باشد.

 

*خزر : نام قومي است که از آسياي مرکزي در سده هاي  7و 8 ميلادي به اطراف اين دريا مهاجرت نمودند که حکومت اين قوم نيز در سده يازدهم ميلادي بوسيله روس ها منقرض گرديد .

 

نام هاي ديگر اين دريا:

 درياي ديلم يا ديلمستان – گيلان – مازندران-طبرستان – استرآباد- خراسان – قزوين – قلزم –حاجي طرخان – در بندر –شروان – مغان – جرجان – دهستان – اکسفورد- کمروت – کمرود – باکو – طيلستان يا طالشان – ورکان (ورگا ) جرجان – گسکر – کپورچال – بحيره – کليو شالان – ساکازيه – ارس آران – ساري و در اوستا : فراخکرت و درياي  هيرگانيا ياد شده است و دهها نام ديگر .

 

 

چرا بسياري از مردم ديلمستان زبان خود را تاتي مي نامند؟

  بخش اعظمي از ديلميان زبان خود را تاتي مي نامند اينكه چرا واژه تاتي در اين مناطق حكم مي راند سايت ديلمستان در مورد آن بررسي خواهد كرد .

   از جمله مناطقي كه مردمانش زبان خود را تاتي مي نامند مي توان از عمارلو ، الموت ، خورگام و ... نام برد.

     در بسياري از روستاها و شهرها هم اگر از مردم سوال شود كه به چه زباني صحبت مي كنيد ، به نام محل سكونت خود آن زبان را مي خوانند. مانند رودباري ، ديلماني ، اشكوري ، الموتي ، براسري و ...

و جالب اينجاست در روستاهاي مناطقي از ديلم نام تالشي را بر آن نهاده اند.