ديلمان و تازيان
احمد كسروي
پس از پيدايش
اسلام و برافتادن پادشاهي ساسانيان، سرتاسر ايران از رود فرات تا رود جيحون و از
خليجفارس تا قفقاز و در بند، به دست تازيان افتاد. در رشته كوهستان البرز،
مردماني1 كه عمده ايشان ديلمان و تپوران2 (مردم طبرستان) بودند، تازيان را به
سرزمين خود راه نداده، يوغ بندگي آنان به گردن نپذيرفتند و با همه زور و توانايي كه
در آن وقت كشور گشايان تازي را بود و كوه و دشت از سهم و هيبت ايشان ميلرزيد، مردم
اين يك قطعه كوهستان، رام و زبون ايشان نشده و استقلال و آزادي خود از دست ندادند.
ولي تپوران با آن
كه از هر حيث بزرگتر و نيرومندتر از ديلمان بودند، با تازيان پيمان آتشي بسته، ترك
جنگ و دشمني گفتند و پس از مدتي هم تازيان با هر تلاشي بود به ولايت ايشان درآمده و
سراسر دشت و هامون آن جا را تصرف نمودند و تنها در برخي كوهسارها بود كه پادشهاني
از بوميان، حكمراني و استقلال داشتند ]به شرحي كه در تاريخها نگاشته است[. اما ديلمان برخلاف تپوران، در
دشمني و كينه ورزي با تازيان سخت ايستادهگر آشتي و طلب زينهار نگرديدند. و بدين
اكتفا نكردند كه در كوهستان خود آزاد زيسته از تعرض دشمنان آسوده باشند بلكه هنگام
فرصت برتازيان تاخته و از كشتار و تاراج دريغ نميكردند. اين بود كه تازيان، قزوين
رابدان سان كه در زمان ساسانيان بود، لشگرگاه يا « ثغر» قرار داده سپاهي از غازيان
و مرابطان در برابر ديلمان بنشاندند.
تا اواخر قرن سيم
هجري، اين ترتيب ميانه ديلمان و تازيان برقرار و بيش از دويست و پنجاه سال « به
ويژه تا اواخر قرن دوم»، جنگ و زود و خورد پياپي در كار بود. ديلمان از بزرگترن و
سهمناكترين دشمنان تازيان شمرده ميشدند و نام ديلم همه جا معروف3 و حمله و هجوم
نابهنگام و بيباكانه آن گروه ضربالمثل بود. 4 خلفا هركرا به واليگري جبال (عراق
عجم) ميگماردند، مهمترين وظيفه او بود كه با ديلمان جنگ كرده، جلو تاخت و هجوم
آنان بگيرد.
در همين
زمانهاست كه حديثهايي از زبان پيغمبر (ص) در فضيلت قزوين و ثواب نشستن در آن جا
روايت كردهاند. از جمله ميگويند فرمود: قزوين يكي از درهاي بهشت است هر كه يك روز
و يك شب در آن جا به نيت جهاد نشيمن كند، بهشت بر او واجب شود. 5 معلوم است
كه ترس و رعب ديلمان، تازيان را فرو گرفته بود و كسي مايل به نشستن در قزوين
نميشده، اين حديثها را براي تشويق و برانگيختن مردم روايت كردهاند و گرنه چنان
كه ياقوت حموي متعرض شده صحت آنها را نتوان باور نمود. شگفت است كه شكوه و توانايي
تازيان در اين زمانها به آخرين درجه رسيده و از كوههاي پيرينه در اروپا تا
تركستان چين در ميانهي آسيا، فرو گرفته بود و تازيان كوههاي پيرينه را در نورديده
تا كنار رود لوار در خاك فرانسه به تاخت و تاز ميپرداختند و سرتاسر اروپا از سهم و
رعب ايشان ميلرزيد. با اين حال چگونه بود كه در گوشهاي از ايران يك مشت مردم
كوهستاني را زبون و رام ساختن نميتوانستند؟!
نتوان گفت كه
تنها سختي كوهستان ديلم و انبوهي جنگلها بود كه تازيان را عاجز و درمانده ميساخت
چه تازيان در همه جا از اين كوهها و جنگلها بسيار ديده و درنورديده بودند. بايد
گفت علت عمده، همانا مردانگي و دلاوري ديلمان و قهرمانيها و جانبازيها بود كه آن
مردم در راه نگاهداري مرز و بوم خود و دفع دشمنان بيگانه آشكار ميساختند.
در حقيقت زندگاني
ديلمان در اين دوره، سراسر قهرماني و بهادري و در خور آن بوده كه در تاريخهاي
ايران به تفصيل نگاشته شود. ولي افسوس كه در تاريخهاي ايران، هرگز يادي از اين
داستانها نكردهاند و شايد اگر بويهيان و زياريان نبودند، در تاريخهاي ما نامي از
ديلم برده نميشد. در تاريخهاي صدراسلام نيز اگر چه در ضمن حوادث آن زمانها، نام
ديلم فراوان برده ميشود و پيداست كه چه اهميتي داشتهاند ولي از احوال اين طايفه
چيزي نمينويسند و درباره جنگهايي كه پياپي ميانهي ايشان و تازيان روي ميداد، جز
خبرهاي مجمل و كوتاه در اين جا و آن جا نتوان يافت.
نقل از : كتاب
شهرياران گمنام
1ـ از جمله «
موغان» و « تالشان» بودند كه موخران اسلام « موقان» و « طيلسان» نگاشتهاند، هم
چنين طايفهاي به نام « ببر» كه اكنون نشاني از او باز نمانده.
2ـ نام قديم مردم
مازندران « تپور» و نام فارسي آن ولايت هم « تپورستان»، آن چنان كه در سكههايي كه
در قرنهاي نخستين و دوم هجرت در ولايت مذكور به نام پادشاهان بومي يا به نام
حكمرانان مسلمان زدهاند و اكنون به فراواني موجود است، همه جا نام ولايت با خط
پهلوي « تپورستان» است. « طبرستان» معرب اين كلمه و طبري معرب « تپوري» است.
3ـ طبري و
ابوالفرج اموي در داستان كربلا و شهادت امام حسين بنعلي نوشتهاند كه روز نهم محرم
امام از عمربن سعد يك شب مهلت خواست و عمر در دادن مهلت ترديد داشت، يكي از
سركردگان لشگر به وي گفت: « سبحانالله اگر اينان ديلمي بودند و اين خواهش از تو
ميكردند تو بايستي بپذيري!»
4ـ طبري در حوادث
سال 60 تفصيلي مينويسد كه عبيدالله بنزياد خيال گرفتن عبيدالله ابنالحر نامي از
بزرگان كوفه كرد وي آگاهي يافته از شهر بيرون رفت و قصيدهاي در تهديد ابنزياد گفت
كه از جمله اين بيت است:
فكفوا والاذدتكم
في كتائب
اشد عليكم من
زحوف الديالمه
معني آن كه: دست
برداريد و گرنه به دفع شما برخيزم با دستههايي كه در حمله و هجوم سختتر از
ديلماناند.
3ـ معجمالبلدان
و نزهت القلوب، كلمهي قزوين ديده شود.